محقق

بیست و یک قرن را طی کرد

تا که فهمید نسل میمون است

تا که فهمید فلسفه، اخلاق

راه فرعی جنگ تا خون است

 

بیست یک قرن خیس را تنها

گوشه ای از اتاق با دیوار

گفت و گو های فلسفی میکرد

تا بفهمد هر آدم بیدار

 

باید از استخوان و کتاب

قصه ی صلح را بیاغازد

بین سوراخ های سقف خراب

پله ای رو به آسمان سازد

 

بیست و یک قرن از همان دیوار

بابت فکرها اجازه گرفت

در اتاقش ز گفتمان سکوت

ایده هایی بزرگ و تازه گرفت

 

وقت مرگش هزار برگه سیاه

را به هم دوخت تا کتابش را

.پیشکش کند به دیواری

که پس از سال ها حسابش را

 

ابر یکتاپرست تسویه کرد

"الافلین"(1)  را حقیر می پنداشت

آسمان بود مثل ابراهیم

در دلش قطره ای تبر هم داشت

 

هی تبر زد به این بت سنگی

با تنِ برف و رملِ بارانش

رو به دیوار با برائت گفت

از افولِ سکوتِ زندانش

 

آخرین قطره راکه زد میدید

آدمی در اتاق تیره و تار 

کرد تعظیم رو به دیواری

که خراب شد سرش در آخر کار

 

 

(1)- لا احب الافلین ....

پانوشت: احساس میکنم اشیاء همگی یکتاپرستند....



تاريخ : یک شنبه 11 آذر 1397برچسب:نوید بهداروند, اشعار , شعر معاصر, auv, tv'aj, krn tv'aj, نقد فرگشت, تکامل, شعر در مورد تکامل, | | نویسنده : نوید بهداروند |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد